( 948)جوهری داری ز انسان؟ یا خری؟ |
|
این عرضها که فنا شد چون بَری؟ |
( 949)این عرضهای نماز و روزه را |
|
چونکه لایبقی زمانین انتفی |
( 950)نقل نتوان کرد مر اعراض را |
|
لیک، از جوهر برند امراض را |
( 951)تا مبدل گشت جوهر زین عرض |
|
چون ز پرهیزی که زایل شد مرض |
( 952)گشت پرهیز عرض جوهربه جهد |
|
شد دهان تلخ از پرهیز شهد |
( 953)از زراعت خاکها شد سنبله |
|
داروی مو کرد مو را سلسله |
( 954)آن نکاح زن عرض بد شد فنا |
|
جوهر فرزند حاصل شد ز ما |
( 955)جفت کردن اسپ و اشتر را عرض |
|
جوهر کره بزاییدن، غرض |
( 956)هست آن بستان نشاندن هم عرض |
|
کشت جوهر گشت بستان نک غرض |
( 957)هم عرض دان کیمیا بردن بهکار |
|
جوهری زآن کیمیاگر شد بیار |
( 958)صیقلی کردن عرض باشد شها |
|
زین عرض جوهر همیزاید صفا |
( 959)پس مگو که من عملها کردهام |
|
دخل آن اعراض را بنما مرم |
( 960)این صفت کردن عرض باشد، خَمُش |
|
سایهی بز را پی قربان مَکُش |
جوهر: در لغت اصل و حقیقت هر چیز، و در اصطلاح آن چه در خود به وجود آید، و در تحقیق نیاز به موضوع نداشته باشد.
جوهر انسان: آن ارزش معنوی و باطنی است که انسان را از خشم و شهوت و تمایل مادی دور میکند و به سیرالیالله میکشاند. اگر این جوهر انسانی نباشد، فرقی میان انسان و حیوان نیست.
عَرَضهاىِ نماز و روزه: در تعریف عرض گفتهاند چیزى است که اگر موجود شود وجودش قائم به چیزى دیگر است، چون سیاهى و سفیدى که عارض بر جسماند و وجود آنها در وجود جسم است یا وجود آنها فى نفسه عین وجود آنهاست در غیر خود، به خلاف جوهر که قائم بر غیر نیست. نماز و روزه از مقوله کیف است و عرض، پس زایل شدنى و از میان رفتنى است.
لا یَبقَى زمانین: عَرَض در دو زمان باقى نمىماند. اشعریان گویند که هیچ عرضى در دو زمان باقى نخواهد ماند. و آن چه به نظر باقى مىماند آن نیست که در لحظه پیش بود، بلکه مانند آن عرضى است که وجود داشته و از میان رفته است و این زوال و هست را تجدُّدِ امثال گویند و توضیح این مطلب مستلزم بیان چند نکته است:
1) اشعرى مىگوید: عرضها زایل شدنى است و ثابت نمىماند، و در این بحثى نیست.
اما اینکه چرا عرض در دو زمان نمىماند؟ گوید: اگر باقى ماندن عرض در دو زمان جایز باشد پس در زمان سوم و چهارم و همچنین دیگر زمانها نیز تواند باقى ماند، و این ادعا باطل است، چرا که عرض چنان که گفتیم زوال پذیر است.
2) اما اشعریان چرا به عدم امکان عرض در دو زمان توسل جستهاند چون گویند عرض پیوسته در تجدّد است پس جوهر هم که تشخص آن به عرض است در تجدد خواهد بود. و با این بیان مشکل حدوث عالم و بقاى مؤثر اول- ذات واجب الوجود- را حل مىکنند. چه، اگر عرض زایل نشدنى باشد و تجدید نگردد، جوهر نیز چنین حالى را خواهد داشت در این صورت عالم را نیاز به مؤثر همیشگى و دائمى نیست.
از جوهر برند اعراض را: عرض قابل انتقال از محل به محلى نیست. چه، انتقال در چیزى است که او را حَیِّز است و حَیِّز چنان که در تعریف آن گفتهاند تماس سطح باطن جسم است با سطح ظاهر جسمى که آن جسم در آن قرار گرفته است. و معلوم است که عرض جسم نیست، پس غیر مُتحَیِّز است و غیر قابل انتقال. آن گاه این پرسش پیش مىآید که بیمارى عرض است در تن، پس هنگامى که بیمار بهبود یابد، این عرض چگونه نقل شده است؟ و پاسخ آن این است که عرض منتقل نگردیده و از جایى به جایى نرفته، بلکه زایل شده و بیمار با پرهیز، آن را از خود دور ساخته است. بدین جهت مولانا از آن چنین تعبیر مىکند «مبدل گشت جوهر زین عرض.» عرض از بیمار دور گردید، یا بیمار با پرهیز مانع لحوق آن عرض به خویش شد.
سُنبُلَه: خوشه.
سلسله: زنجیر، و در اینجا کنایت از درازى موست.
نَک: اینک، کنون.
صَیقَلى کردن: جلا دادن.
شها: باید توجه داشت که مخاطب شاه نیست، بلکه خطاب کننده شاه است و مخاطب غلام. و این لفظ را مولانا فقط براى حرمت نهادن آورده است و خطاب به یاران اهل معناست.
مَرَم: (فعل نهى از رمیدن) در اینجا کنایت از طفره رفتن است. (پاسخ بده طفره مرو)
مولانا میگوید: پس از فنای آثار حیات مادی و حیوانی، اگر جوهر انسان در تو نباشد، چون چیز دیگری هم نیست که به حضرت حق ببری، چگونه میبری؟ حتی نماز و روزه هم عرض است و عرض در محدودهْ زمانی خاصی وجود دارد و در زمان دیگر نیست و وجودش منتفی میشود؛ نماز و روزه تا هنگامی مطرح است که زندگی جسمی ما ادامه دارد و بار تکالیف شرع را میبرد. این اعراض قابل نقل نیست، اما همین نماز و روزه و عبادات عرضی، جوهر انسان را اصلاح میکند و امراض آن را میزداید، همانطور که پرهیز، مرض را از بین میبرد. مولانا ضمن اینکه اصالت را به معنا و روح عبادات میدهد، لزوم صورت را نیز یادآورر میشود و معتقد است که صورت عبادات، اعراضی هستند که امراض جوهر انسان را درمان میکنند، گویی در حقیقت، این اعراض، به جوهر تبدیل میشوند.
مولانا میگوید: عرض که خاصیت آن مانند پرهیز است ,"باجهد"، جوهر میشود؛ همانطور که در بیماران صفراوی، پرهیز، تلخی دهان آنها را میبرد و شیرینی، جای تلخی را میگیرد. مولانا با مثالهایی، این دیدگاه را تبین میکند. درخور توجه است که مولانا از تبدیل عرض به جوهر سخن میگوید، نه از اصلاح و تربیت جوهر: کشاورزی، بهکار بردن داروی تقویت مو، زناشویی، جفتگیری اسپ و شتر، کاشتن بوستان و صیقلی دادن آینه و ... حتی بهکار بردن کیمیا برای تبدیل عناصر، همهْ اینها کارهایی است که در شمار اعراض زندگی است، اما آنچه ارزش دارد، نتیجهْ این اعمال است و از هر عرضی، جوهری پدید میآید...
شاه به غلام خود میگوید: به جای صحبت از این اعمال عرضی، نتیجهْ معنوی آنها را بیان کن و از این سخن من دلگیر نشو. این توصیف اعمال و توجه نکردن به نتیجهْ معنوی آنها، به مصداق مَثل معروف سایهْ بز را به جای بز به قربانگاه بردن است ؛ فرع را نباید بهجای اصل گذاشت.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |